چوپانی را پرسیدند: روزگار چگونه است.گفت:

گوسفندانم را که پشم چینی کردم،

بیشترشان گرگ بودند!

تـا لحظه ی شکـست به خدا ایـمان داشته بـاش

 خواهـی دید که آن لـحظه هرگز نخواهـد رسیـد






دیگه چیکار کنم یه جوری به خودم امیدواری بدم

..

آمد و روبرویم ایستاد،چشمهایش را بست...
بعد پلکش را آرام باز کرد و به بالا نگاه کرد...
سفیدی چشم هایش از سفیدی برف ها یکدست تر و سبکتر بود...
بهد سیاهی چشم هایش را دوخت به من...
گفت دوستم داری...؟
گفتم همیشه دوستت داشته ام...
گفت فقط فقط من را دوست داری...؟
گفتم فقط و فقط تو را دوست دارم...
گفت دروغ میگویی...گفتم راست میگویی...
آن وقت راهش را کشید و رفت...حالا من ایستاده ام اینجا...
منتظر دختری که درک کند یک عاشق دوست ندارد هرگز روی حرف معشوقش حرفی بزند...
این مساله ی خیلی مهمی است که دخترها نمیتوانند به راحتی درکش کنند...
عاشقی که دوست دارد وقتی معشوقش میگوید دروغ میگویی،دروغ گفته باشد...

کنکور

آنکه نمی تواند از خواب خویش برای فراگیری دانش و آگاهی کم کند ارزش برتری و بزرگی ندارد . ارد بزرگ


دقیقا به من میخوره مثلا 1هفته دیگه کنکور دارم تا 10 11 خوابم بعدش میشینم رمان میخونم

.

عشق چیه؟


چرا نمیتونم درکش کنم؟

مگه عشق تو وجود انسان نیست پس چرا من اونو حس نمیکنم؟

مگه من انسان نیستم؟