هر چی نزدیک تر میشم بیشتر میفهمم هیچی بلد نیستم هیچی یادم نمیاد حتی یه جمع و تفریق ساده رو هم نمیتونم انجام بدم دستانم میلرزه حتی نمیتونم درست تایپ کنم به هر کی میگم نمیتونم عصبی میشه به کی بگم منم آدمم اینی که همیشه میدیدین وقت امتحانا خونسرد بود یه ماسک رو صورتش داشت از داخل میلرزید حتی بیشتر از یه زلزله 10 ریشتری

ولی الان دیگه ماسکش ترک برداشته نه خیلی وقته ترک برداشته الان دیگه ماسکش شکسته الان خود واقعیشه که میلرزه داره نابود میشه ولی شما وقتی خود واقعی شو می بینین فکر میکنین ماسکه به خدا نیست این خودمم فقط بدون ماسک خود واقعیم که از هر زمان دیگه ای بیشتر کم آورده

چرا باور نمیکنین بخدا منم آدمم آدمـــــــــــــــــــــــم

دیگه کم آوردم هی به خودم امیدواری میدم ولی نمیشه الانم به دلیل اینکه ذهنم آزاد و رها و......... بشه پاشدم اومدم اینجا

مامان دارم خل میشم نه دیگه شدم

هنوزم انتظارو انتظار است هنوزم دل به "ســیــنـــه" بی قرار است


هنوزم خواب میبینم به شبها همان مردی که بر اسبی سوار است


همان مردی که جمعه آید روزی ... و این پایان خوب انتظار است





ولادت منجی بشریت بر همه مبارک

روزگارا

روزگارا...
تو اگر سخت به من می گیری !
با خبر باش ، که پژمردن من آسان نیست،
گر چه دلگیرتر از دیروزم،
گر چه فردای غم انگیز مرا می خواند،
لیک باور دارم دلخوشیها کم نیست،
زندگی باید کرد ...

میدونی

میدونی مشکلم چیه ؟
مشکلم اینه که این روزا عده ای یه جوری زیر آبی میرن که دلت می خواد بهشون بگی :
من نگاه نمیکنم بیا بالا یه نفس بکش لااقل خفه نشی !