الان داشتم خاطرات دریا از شاذه رو میخوندم خوندیش نخوندی برو بخون
فکر میکنم منم مثل دریا بشم سال اول گند بزنم خیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلی
دعا کن یکی مثل بن پیدا شه آدمم کنه بگه بچه درستو بخون منم بگم چشــــــــــــــــــــــــــــــم
هی خدا ینی میشه
تـا لحظه ی شکـست به خدا ایـمان داشته بـاش
خواهـی دید که آن لـحظه هرگز نخواهـد رسیـد
دیگه چیکار کنم یه جوری به خودم امیدواری بدم
آمد و روبرویم ایستاد،چشمهایش را بست...
بعد پلکش را آرام باز کرد و به بالا نگاه کرد...
سفیدی چشم هایش از سفیدی برف ها یکدست تر و سبکتر بود...
بهد سیاهی چشم هایش را دوخت به من...
گفت دوستم داری...؟
گفتم همیشه دوستت داشته ام...
گفت فقط فقط من را دوست داری...؟
گفتم فقط و فقط تو را دوست دارم...
گفت دروغ میگویی...گفتم راست میگویی...
آن وقت راهش را کشید و رفت...حالا من ایستاده ام اینجا...
منتظر دختری که درک کند یک عاشق دوست ندارد هرگز روی حرف معشوقش حرفی بزند...
این مساله ی خیلی مهمی است که دخترها نمیتوانند به راحتی درکش کنند...
عاشقی که دوست دارد وقتی معشوقش میگوید دروغ میگویی،دروغ گفته باشد...
آنکه نمی تواند از خواب خویش برای فراگیری دانش و آگاهی کم کند ارزش برتری و بزرگی ندارد . ارد بزرگ
دقیقا به من میخوره مثلا 1هفته دیگه کنکور دارم تا 10 11 خوابم بعدش میشینم رمان میخونم